جدول جو
جدول جو

معنی بار شکم - جستجوی لغت در جدول جو

بار شکم
(رِ شِ کَ)
حمل. (ترجمان القرآن). رجوع به ’بار’ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بار عام
تصویر بار عام
اجازۀ ورود همگان به بارگاه شاه
فرهنگ فارسی عمید
(رِ شَ)
خایه. بیضه:
بجائی شد و خایه ببرید پست
برو داغ بنهاد و او را ببست
بخایه نمک بر پراکند زود
بحقه درآکند بر سان دود
هم اندر زمان حقه را مهر کرد
بیامد خروشان و رخساره زرد
بدو شاه گفت اندرین حقه چیست ؟
نهاده برین بند بر، مهر کیست ؟
بدو گفت آن خون گرم من است
بریده ز بن بار شرم من است
سپردی مرا دختر اردوان
که تا بازخواهی تن بی روان
نکشتم که فرزند بد در نهان
بترسیدم از کردگار جهان
نجستم بفرمانت آزرم خویش
بریدم هم اندر زمان شرم خویش
بدان تا کسی بد نگوید مرا
ز دریای تهمت بشوید مرا.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بُ زُ شِ کَ)
بطین. کلان شکم. شکم گنده. ابطن. عثجل. اجوف. (یادداشت بخط دهخدا) ، کنایه از خویشتن را بچشم دیگران بزرگ وانمودن. (از آنندراج) :
اگر کریم بزرگی کند بجای خود است
ز چرخ سفله بزرگی نمیتوان برداشت.
صائب (از آنندراج).
بر خاک آبروی خود ای آسمان مریز
هرگز نکرده است بزرگی بما کسی.
سلیم (از آنندراج).
، بخشش کردن. عفو کردن:
که شاها بیش ازینم رنج منمای
بزرگی کن به خردان بر ببخشای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ)
کسی که شکمی لاغر و خرد دارد. مخطف البطن. خامص. اهضم. هفهاف مسمئل (در مرد) ، حمیص الحشاء ضسره (در زن). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
پذیرایی عمومی. شرفیابی همگانی، مقابل بار خاص، پذیرایی خصوصی. رجوع به ’بار’ شود: و آنروز بارعام بود. (کلیله و دمنه).
بارعام است و در کعبه گشاده ست کز او
خاصگان بانگ در جنت مأوا شنوند.
خاقانی.
در نوبت بار عام دادن
باید همه شهر جام دادن.
نظامی.
آشنایان ره بدین معنی برند
در سرای خاص بار عام نیست.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
حمل شدن. (ناظم الاطباء: بار).
لغت نامه دهخدا
(غَ شِ کَ)
مصمعه. طوی، مرد لاغرشکم. هیفاء، زن لاغرشکم. هیف، لاغرشکم و باریک میان گردیدن. اسمأل الرجل، لاغر و باریک شکم گردید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دارویی که نفخ شکم بنشاند مانند بادیان و زیره سبز داروی ضد نفخ طارد ریاح بادکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار عام
تصویر بار عام
بار همگانی اجازه ورود بمجلس بزرگی یا جشنی را بهنگام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
بار گردیدن بصورت بار در آمدن، یا بار بگردن کسی بار گردن کسی شدن، سربار کسی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار شکن
تصویر کار شکن
کسی که مانع پیشرفت کار باشد آنکه کار شکنی کند، سخن چین ساعی نمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاغر شکم
تصویر لاغر شکم
آنکه شکمش لاغر بود مقابل فربه شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با شرم
تصویر با شرم
بالخجل
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از با شرم
تصویر با شرم
Ashamedly, Blushingly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از با شرم
تصویر با شرم
honteusement, d'une manière rouge de honte
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از با شرم
تصویر با شرم
стыдливо , покраснев
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از با شرم
تصویر با شرم
शर्मिंदा होकर , लज्जित होकर
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از با شرم
تصویر با شرم
شرم کے ساتھ , شرم کے ساتھ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از با شرم
تصویر با شرم
লজ্জিতভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از با شرم
تصویر با شرم
kwa aibu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از با شرم
تصویر با شرم
utanarak, utanç içinde
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از با شرم
تصویر با شرم
부끄럽게
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از با شرم
تصویر با شرم
恥ずかしそうに
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از با شرم
تصویر با شرم
בבושה , בבהלה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از با شرم
تصویر با شرم
อย่างอาย , อย่างเขินอาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از با شرم
تصویر با شرم
dengan malu
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از با شرم
تصویر با شرم
beschämt, errötend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از با شرم
تصویر با شرم
beschaamd, blozend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از با شرم
تصویر با شرم
avergonzadamente, sonrojadamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از با شرم
تصویر با شرم
vergognosamente, arrossito
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از با شرم
تصویر با شرم
envergonhadamente, corado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از با شرم
تصویر با شرم
羞愧地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از با شرم
تصویر با شرم
соромно , червоніючи
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از با شرم
تصویر با شرم
zawstydzony, zaczerwieniony
دیکشنری فارسی به لهستانی